سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جویای دانش را خداوند دوست می دارد و فرشتگان و پیامبران نیز دوستمی دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
ما هیچ ما نگاه
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
شازده کوچولو

ع :: جمعه 85/11/27 ساعت 2:31 عصر

نمی دونم تا حالا فرصتی دست داده تا کتاب شازده کوچولو رو بخونی یا نه؟ اما من که گذشته از کل مطالبش که برام خیلی شیرین و جذاب اون قسمتی رو که شازده کوچولو بعد اومدنش به زمین با روباه آشنا می شه و اهلی‌اش می کنه رو خیلی دوست دارم:

آن وقت بود که سر و کله روباه پیدا شد.

روباه گفت : ـ سلام

شازده کوچولو برگشت اما کسی را ندید.با وجود این با ادب تمام گفت : ــ سلام.

صدا گفت : ــ من اینجام ، زیر درخت سیب ...

شازده کوچولو گفت : ــ کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!

روباه گفت : ــ یک روباهم من.

شازده کوچولو گفت :ــ بیا با من بازی کن.نمی دانی چقدر دلم گرفته.....

روباه گفت: ـــ نمی توانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده اند آخر.

شازده کوچولو آهی کشید و گفت :ــ معذرت می خواهم.

اما فکری کرد و پرسید : ــ اهلی کردن یعنی چی؟

روباه گفت : ــ تو اهل اینجا نیستی. پی چی می گردی؟

شازده کوچولو گفت : ــ پی آدم ها می گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چی؟

روباه گفت : ــ آدم ها تفنگ دارند و شکار می کنند. اینش اسباب دلخوری است.

اما مرغ و ماکیان هم پرورش می دهند و خیرشان فقط همین است.

تو پی مرغ می گردی؟

شازده کوچولو گفت : ــ نه ، پی دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چی؟

روباه گفت : ــ یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.

ــ ایجاد علاقه کردن؟

روباه گفت : ــ معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه ای مثل صد هزار پسر بچه دیگر. نه من احتیاجی به تو دارم و نه تو هیچ احتیاجی به من. من واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا می کنیم. تو واسه من میان همهُ عالم موجود یگانه ئی می شوی من واسه تو.

شازده کوچولو گفت : ــ کم کم دارد دستگیرم می شود.یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.

روباه گفت : ــ بعید نیست. رو این کرهُ زمین هزار جور چیز می شود دید.

شازده کوچولو گفت : ــ اوه نه ! آن روی کره زمین نیست.

روباه که انگار حسابی حیرت کرده بودگفت : ــ رو یک سیاره دیگر است ؟

ــ آره.

ــ تو آن سیاره شکارچی هم هست؟

ــ نه.

ــ محشر است! مرغ و ماکیان هم چه طور؟

ــ نه.

روباه آه کشان گفت: ــ همیشهُ خدا یک پای بساط لنگ است! اما پی حرفش را گرفت و گفت : ــ زندگی یکنواختی دارم . من مرغ ها را شکار می کنم آدم ها مرا. همهُ مرغ ها عین همند همهُ آدم ها هم عین همند. این وضع یک خرده خلقم را تنگ می کند. اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پائی را می شناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می کند : صدای پای دیگران مرا وادار می کند تو هفت سوراخ قایم  بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه ئی مرا از سوراخم می کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن جا آن گند مزار را می بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی فائده ئی است. پس گند مزار هم مرا به یاد چیزی نمی اندازد. اسباب تاسّف است. اما تو موهات رنگ طلاست. پس وقتی اهلیم کردی محشر می شود! گندم که طلائی رنگ است مرا یاد تو می اندازد و صدای باد را هم که تو گند مزار می پیچد دوست خواهم داشت......

خاموش شد و مدت درازی شازده کوچولو را نگاه کرد.آن وقت گفت : ــ اگر دلت می خواهد من را اهلی کن!

شازده کوچولو جواب داد : ــ دلم که خیلی می خواهد ، اما وقت جندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر درآورم.

روباه گفت : ــ آدم فقط از چیزهایی که اهلی می کندمی تواند سر  در آرد. انسان ها دیگر برای سَر دراوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند.اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست.... تو آگر می خواهی خوب منو اهلی کن!

شازده کوچولو پرسید : ــ راهش چیست؟

روباه جواب داد : ــ باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من می گیری این جوری میان علف ها می نشینی. من زیر چشمی نگاهت می کنم و تو لام تا کام هیچی نمی گوئی ، چون تقصیر همهُ سو تفاهم ها زیر سر زبان است. عوضش می توانی هر روز یک خرده نزدیک تر بنشینی.

فردای آن روز دوباره شازده کوچولو آمد.

روباه گفت : ــ کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.اگر مثلا" سر ساعت چهار بعد ازظهر بیائی من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس شادی و خوشبختی می کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم! اما اگر تووقت و بی وقت بیائی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیز برای خودش قاعده ئی دارد.

شازده کوچولو پرسید : ــ قاعده یعنی چه؟

روباه گفت: ــ این هم از آن چیزهایی است که پاک از خاطره ها رفته. این همان چیزی است که باعث می شود فلان روز با باقی روزها و فلان ساعت با باقی ساعت ها فرق کند. مثلا" شکارچی های ما میان خودشان رسمی دارند و آن این است که پنجشنبه ها را با دخترهای ده می روند رقص. پس پنجشنبه ها بَره کشان من است : برای خودم گردش کنان می روم تا دم موستان . حالا اگر شکارچی ها وقت و بی وقت می رقصیدند همهُ روزها شبیه هم می شد و من بیچاره دیگر فرصت فراغتی نداشتم

به این ترتیب شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.

لحظهُ جدائی که نزدیک شد روباه گفت : ــ آخ! نمی توانم جلو اشکم را بگیرم.

شازده کوچولو گفت : ــ تقصیر خودت است. من که بَدَت را نمی خواستم ، خودت خواستی اهلیت کنم.

روباه گفت : ــ همین طور است.

شازده کوچولو گفت : ــ آخر اشکت دارد سرازیر می شود!

روباه گفت : ــ همینطور است.

ــ پس این ماجرا فائده ای به حال تو نداشته.

روباه گفت : ــ چرا، واسه خاطر رنگ گندم.

بعد گفت : ــ برو یک بار دیگر گل ها را ببین تا بفهمی که گل خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به ات می گویم.

شازده کوچولو بار دیگربه تماشای گل ها رفت و به آنها گفت : ــ شما سر سوزنی به گل من نمی مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود : روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا توهمهُ  عالم تک است.

گل ها حسابی از رو رفتند.

شازده کوچولو دوباره در آمد که : ــ خوشگلید اما خالی هستید. برای تان نمی شود مرد . گفت و گو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی می بیند مثل شما. اما او به تنهائی از همه شما سر است چون فقط اوست که آبش داده ام ، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته ام ، چون فقط اوست که حشراتش را کشته ام (جزء دو سه تایی که می بایست شب پره بشوند) ، چون فقط اوست که پای گِلِه گزاری ها یا خود نمائی ها و حتا گاهی پای بْغ کردن و هیچی نگفتن هاش نشسته ام، چون که او گل من است.

و برگشت پیش روباه.

گفت : ــ خدانگهدار!

روباه گفت : ــ خدا نگهدار! ...و اما رازی که گفتم خیلی ساده است : جزء با دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید. نهاد و گوهر را چشم سَر نمی بیند.

شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تــکرار کرد : ــ نهاد و گوهر را چشم سَر نمی بیند.

ــ ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده ای.

شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تــکرار کرد : ــ... به قدر عمری که به پاش صرف کرده ام.

روباه گفت : ــ انسان ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی. تو مسئول گلتی...

شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد : ــ من مسئول گلمَم.

 

آنتوان دو سنت اگزوپری


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

هوای تو
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
ما هیچ ما نگاه
ع
اگه تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست:خدای مهربون، فکرای قشنگ وقلب کوچیک من
Link to Us!

ما هیچ ما نگاه

Hit
مجوع بازدیدها: 3565 بازدید

امروز: 3 بازدید

دیروز: 5 بازدید

Archive


بهار 1386
زمستان 1385

Submit mail