سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر مردمان روزگارى آید که جز سخن چین را ارج ننهند ، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند ، و جز با انصاف را ناتوان ندانند . در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند ، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند ، و عبادت را وسیلت بزرگى فروختن بر مردم انگارند . در چنین هنگام کار حکمرانى با مشورت زنان بود ، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان . [نهج البلاغه]
ما هیچ ما نگاه
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
ولی بهار در راه است...

ع :: یکشنبه 85/12/13 ساعت 2:47 عصر

این همان هیچ است که از هیچی خود می گوید.

 چرا آخرین برگ به هنگام افتادن از شاخه ی درخت آرزوها خندید؟! مگر نمی دانست که تنهاترین لحظه های عمر شاپرکها در خلوت رویای او رقم می خورد؟! ولی باز خندید و رفت... رفتن از بیداری به خوابی ابدی. اما باز خندید! زمین او را در آغوش گرفت، باد وحشی با آن همه فریب نیرنگ خود با نیشخند مرگبارش بر سر برگ خسته ایستاد، باز برگ خندید! باد با فریادی پر از کینه پرسید: به چه چیز می خندی؟

برگ زرد و خسته در حالی که برق امید در چشمهایش می درخشید به صورت باد نگاهی انداخت. سکوتش سرشار از نا گفتنی ها بود. باز خندید و برای همیشه خوابید!!! 

این بار، باد بود که می لرزید و وحشت در وجودش موج می زد. باد چه در چشمهای برگ دید که این گونه پریشان شده بود؟؟! زمین لب به سخن آورد و گفت: بهار در راه است...

این تکرار همیشگی حیات است که این تازگی را در قلب زمین جای می دهد.

لحظه ای چشمهایم را می بندم و به اولین چیز که به ذهنم میرسد فکر می کنم. چیزی جز تو به یادم نمی آید. آخر چرا؟!    خوب این رسم عاشقی است، دیگر غصه بس است. باید خندید! خندید به آن همه پوچی و بی ثمری. ولی، ولی بهار در راه است...


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

هوای تو
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
ما هیچ ما نگاه
ع
اگه تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست:خدای مهربون، فکرای قشنگ وقلب کوچیک من
Link to Us!

ما هیچ ما نگاه

Hit
مجوع بازدیدها: 3573 بازدید

امروز: 11 بازدید

دیروز: 5 بازدید

Archive


بهار 1386
زمستان 1385

Submit mail