نمی گویم فراموشم مکن هرگز،ولی گاهی به یاد آور، رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش
داشتم فکر می کردم به ماندن و رفتنت، نفهمیدم چه شد ... دیدم رفته ای! ... بعد یک دفعه دلم خواست همه ی باورهای تلخم را بریزم دور؛ "عشق در نرسیدن است. با وصل، عشق می میرد." نفرین به باورهایم! بعد یک دفعه دلم خواست همه ی فاصله ها را پاک کنم؛ "همیشه فاصله ای هست" نفرین به فاصله! . . . بعد نگاه کردم دیدم، چه تنها شده ام. دیدم چه قدر دلم هوایت را کرده است.  |